چرنوبیلِ‌انسانے

پادشاه گمان می‌کرد به آخر خط رسیده‌ام،شاید فراموش کرده بود که من سربازم ؛)

از نمی‌دانم، در نمی‌دانم، تا نمی‌دانم

عمرم در نمی‌دانم ها گذشت...
از نمی‌دانم در نمی‌دانم تا نمی‌دانم...
حتی دل به یک نمی‌دانم‌کسی داده‌ام
و گاهی دلم تنگ نمی‌دانم جایی می‌شود
در این آشفته‌بازار، برگ برنده‌ام این است که می‌دانم که نمی‌دانم...
دلم می‌خواهد بیدار شوم، این کابوس لعنتی بیش از حد طولانی شده...
من گیجم، من منگم، من ساز ناکوک سمفونی روزمرگی‌ام، من همانم که میخواهد برود به سوی نمی‌دانم‌کجا،آنقدر که نداند چقدر...
نمی‌دانم به چه زبانی این چیز‌هایی که نمی‌دانم را توضیح دهم، فقط همین‌قدر بگویم که جایی از وجودم فریاد دژاوو سر می‌دهد و انگار روزی این ندانسته‌ها را می‌دانسته...

۴
زهراسادات حسینى تبار
۱۴ مهر ۰۰:۱۳

همون جمله ی اخر جوابه همشه

پاسخ :

بله :)
Re yhane
۰۳ آذر ۱۷:۲۶

چه خوب که برگشتی👊

پاسخ :

:|  جایی نرفته بودم فقط یه مدت کرکره رو پایین کشیده بودم :| منو نزن
Re yhane
۰۵ آذر ۱۳:۲۶

اسم اونم رفتنه دیگه

پاسخ :

🧐🤨
⫷ ـ؋ـهیمه ⫸ ♪
۱۱ آذر ۱۲:۳۴

بله

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان